محمد ماکویی طنزپرداز: با اینکه خیلی گرسنه نبودم، وفق عادت خانوادگی که باید غذا را تا ته ته میخوردم، «اکبر جوجه» را تا ته ته خوردم و حسابی سنگین شدم.
با این حساب بود که شاید برای نخستین بار معنی «تا خرخره خوردن» را با تمامی وجود احساس و واقعاً فکر کردم که اگر حرف بزنم «اکبر جوجه»، همانند جوجههایی که کوکو کنان و سر زمان معین از بعضی ساعتهای قدیمی بیرون میآمدند، از دهانم خارج می شود!
درست است که به علت بودن در ماموریت اداری نمی توانستم ظرف یکبار مصرف بگیرم و مانده غذا را همراه ببرم؛ اما این امکان برایم میسر بود که غذا را نصف و نیمه سفارش دهم و با پرداخت قیمت یک پرس «اکبر جوجه»، ضمن سالم نگه داشتن تن و بدن، اخم و تخم و یا «نمیشود!» دریافت کننده سفارشات را هم به جان نخرم!
جالب اینکه همکارم هم غذا را تا ته ته نخورد و بخشی از آن را ته بشقاب باقی گذاشت تا «حیف» شود.
با وقوع این ماجرا یاد سعدی و «نه چندان بخور کز دهانت بر آید/ نه چندان که از ضعف جانت در آید» افتادم و فکر کردم که چه بد شده است که در روزگار ما نه فقط از سعدی و دارندگان افکار و اشعار او، که آدمی را به داشتن تعادل در خوردن دعوت میکنند، خبری نیست؛ بلکه هر روز بیش از دیروز شاهد افتتاح و یا بازگشایی سلف سرویسهایی هستیم که با داشتن قیمتهای مقطوع و ردیف کردن انواع و اقسام اغذیه و اشربه و پیش غذا و پس غذای رنگین و اشتها آور، دستور «آنقدر بخور تا بترکی!» را به شدیدترین نحو ممکن صادر می کنند!

شما چه نظری دارید؟